قصه ذوالقرنین از تفسیر عتیق

پدیدآورغلامرضا ارژنگ

نشریهمجله وحید

شماره نشریه12

تاریخ انتشار1390/01/17

منبع مقاله

share 1513 بازدید
قصه ذوالقرنین از تفسیر عتیق

غلامرضا ارژنگ

سالها بود که در میان کتابهای خطی خود تفسیر کهنه‏ای از قرآن می‏دیدم که صفحات اول‏ و آخر آن افتاده و از نام مؤلف و کاتب و تاریخ تألیف و کتابت در آن اثری نبود.
مطالعهء«یوسف و زلیخا»از جمله مجموعهء«شاهکارهای ادبیات فارسی»که زیرنظر دکتر خانلری و دکتر ذبیح اله صفا استادان دانشگاه از روی نسخهء خطی تفسیر تربت جام موجود در موزهء ایران باستان چاپ شده است مرا متوجه شباهت کامل آن با داستان یوسف و زلیخا که‏ در تفسیر خطی مزبور خوانده بودم کرد.پس از تطبیق،صرفنظر از جا افتادگی‏هائی که در یوسف و زلیخای چاپ شده از روی نسخهء موزه،و گاهی در نسخه خطی خویش بنظرم رسید و نیز با چشم‏پوشی از برخی تقاوتهای ناچیز مطابقت آندو مسلم شد.و تبطبیق قصهء اصحاب رقیم‏ و اصحاب کهف این نسخه با متنی که از تفسیر تربت جام در صفحه‏های 218-339 دورهء هشتم‏ سخن بچاپ رسیده یکی بودن اصل آنها را ثابت کرد.
دربارهء این تفسیر یادداشتی از دکتر یحیی مهدوی استاد دانشگاه در صفحه 448 دورهء هشتم سخن درج گردیده و قصه دیگری از آن بنام قصهء بلقیس و هدهد در صفحه 537 دورهء سیزدهم‏ سخن آمده است در مقدمهء آن‏چنین نگاشته‏اند«این کتاب در قرن ششم نوشته شده است و مبتنی‏ بر تفسیر ابو بکر عتیق نیشابوریست.»
دکتر خانلری در مقدمهء چاپی«یوسف و زلیخا»نوشته است که«مؤلف تفسیر و تاریخ تألیف‏ آن بیقین معلوم نیست،و چون نسخهء دیگری از آن بدست نیامده اکنون نمیتوان در این باب رأی‏ قطعی اظهار کرد.این نسخه در سال 584 برای مطالعهء غیاث الدین ابو الفتح محمد بن سام‏ امیر غوری کتابت شده....»
دکتر ذبیح اله صفا در جلد دوم تاریخ ادبیات خود در صفحه 902 دربارهء آن‏ چنین می‏نویسد:
«این تفسیر فارسی از نمونه‏های عالی نثر فارسی است که در قرن پنجم تألیف شده است. مؤلف آن بنابر قول حمدالله مستوفی و حاج خلیفه«ابو بکر عتیق بن محمد الهروی سور آبادی» و از معاصران آلب ارسلان سلجوقی بود و اگر این قول درست باشد باید سورآبادی در حدود455-465 که دورهء سلطنت سلطان آلب ارسلانست زنده بوده باشد و بنابراین در اواسط قرن‏ پنجم هجری زندگی میکرده است.از تفسیر سورآبادی نسخی در کتابخانه‏های موزه ایران‏ باستان و ایندیا آفیس انگلستان و کتابخانه‏های برلین و درسدن و چند نسخه در کتابخانه‏های‏ استانبول و غیره موجود است،نثر این کتاب از جمله نثرهای شیوای پارسی و پر از لغات و اصطلاحات و ترجمهء تحت اللفظ عبارات و ترکیبات قرآن بزبان دری است،و چون مؤلف کوشیده‏ است در هریک از این موارد کلمه‏ئی و ترکیبی بدست آورد،کتاب او در حکم کتاب لغت سودمندی‏ برای زبان پارسی درآمده است.»
آقای دکتر مهدی بیانی نیز در مجله پیام نو مقاله‏ای تحت عنوان«تفسیر فارسی عتیق یا سورآبادی»دربارهء این تفسیر نگاشته‏اند.
اینک قصهء ذوالقرنین را از روی نسخهء خطی خویش بعنوان نمونه با تغییرات زیر که‏ بمنظور سهولت خواندن آن،در آن داده شده بنظر خوانندگان عزیز میرساند.
1-گاف فارسی که در متن دارای یک سرکش بوده در این نمونه بشیوهء امروز با دو سرکش‏ نوشته شده است.
2-علامت نکره در آخر کلمات مختوم به(ها)غیرملفوظ،که در اصل بشکل(ء)آمده‏ است در این نمونه بشکل(ای)نوشته شد.
3-در اصل در دوجا که کلمه اسکندرآمده بشکل(اسکندر)نوشته شده است.
4-چند مورد که احتمال جاافتادگی حرف یا حروفی میرفت،آن حروف داخل‏[]
گذاشته شده و با علامت*مشخص گشته است.
ضمنا برای آسانی خواندن،متن نمونه نقطه‏گذاری شده است و معنی لغات مشکل در پایان‏ متن آمده است.

قصه ذوالقرنین

ویسئلونک عن ذی القرنین و این سؤال از آن سه سؤال است که اهل مکه از قول اهل‏ مدنیه مصطفی را پرسیدند.حدیث روح و حدیث اصحاب کهف و حدیث ذوالقرنین.
قل سأتلوا علیکم منه ذکرا
بگو یا محمد زود که برخوانیم بر شما از وی یاد کردی.ذو القرنین اسکندر رومی بود ابن القیصر و گویند مصری بود و یراذو القرنین گفتند از بهر آنک وی قوم کافران را با1دین حق خواند.ایشان بروی خروج کردند،ویرا زخمی زدند بر یک نیمهء سر،وی در آن هلاک شد.خدای ویرا زنده کرد دیگر باره او را زخمی بر[نیمهء]*دیگر سرش،در آن‏ هلاک شد دیگر بار خدای او را زنده کرد.آن نشان بر سر وی بدید2بود ویرا ذو القرنین از بهر آن گفتند.و نیز گفته‏اند3که ویرا از بهر آن ذو القرنین گفتند که ویرا در گیسو بود بزر و مروارید بافته،و گفته‏اند ویرا از بهر[آن‏]*ذو القرنین(از آن)4گفتند که وی بخواب‏ دید دو کنار قرص آفتاب را بگرفتی وقت طلوع و وقت غروب،دیگر روز آن خواب را بر معبران‏ عرضه کرد ویرا ذو القرنین نام کردند.و گفته‏اند او را ذو القرنین از آن گفتندی که دو سر داشت والله اعلم.
وی مملکت‏5همه جهان بگرفت.در اخبار است که از مسلمانان دو تن بودند که ملک‏ همه جهان بگرفتند.سلیمان بن داود و ذو القرنین،و باول که بمقام پدر بنشست ویرا ندیمی بود نیک مرد او را با حق خواند،اسکندر بر وی خشم گرفت و ویرا حبس کرد،خدای تعالی فریشته‏ای‏ را بفرستاد تا سقف آن زندان را بشکافت ویرا بخانه رسانید،سبحان ملک را بگفت،او را باور نداشت تا که آن شکاف زندان را بدید،ندیم وی در کوه شد،نماز میکرد.ملک با لشکر عظیم‏ قصد وی کرد تا او را بگیرد.صاعقه‏ای در ایشان افتاد همه را بسوخت.ملک بیدار گشت.ندیمش‏ با وی آمد او را تعلیم خیرات کرد تا بسبب وی جد کرد و در نصرة دین خدای،ملکی را که مقهور کرد دارا بود و گویند داریوش ملک فارس بود.ذو القرنین بوی نامه نوشت بدعوت و توحید خواند.دارا بدان نامهء وی استخاف کرد و جواب باز نوشت که من داریوش ملک الدنیا الی‏ ذی القرنین اللص و با نامه تازیانه‏ای فرستاد،کره‏ای و یاقوتی و انبانی گنجد و تابوتی بر6 زر،تا عقل ویرا تجربت کند چون رسول در رسید ذو القرنین بفرمود تا ایشان را برهنه کردند، گفت گر من دزدم چنانک ملک شما گفت(و)7فعل دزدان این بود آخر ایشان را بنواخت‏ گفت بهرچه دارا فرستاده است من فال گرفتم.اما دره‏8سوط عذاب است که مرا بروی دست‏ بود.اما کره نشا[ن آ]*نست که ملک جهان مرا گرد شود چون چنین کره.اما یاقوت نشان‏ روشنایی‏9کار من است.اما تابوت زرین نشان خزاین اوست که همه بمن رسد.اما انبان کنجد نشان لشکر اوست و لشکر من نصرة خدای است چه خطر10باشد عدد انبان کنجد را در جنب‏ نصرة خدای.رسولانرا بازگردانید و قصد دارا کرد.بعراق آمد با وی حرب کرد،هفت شبان روز حرب می‏کردند.دارا کشته شد.ذو القرنین همه املاک او را برگرفت،پس گفت مرا همی باید که قاتل دارا را ببینم و او را بخلمتها بنوازم.دووزیر،او را گفتند که او را ما کشتیم‏11رضاء تور[ا]*وی گفت شما که او را نشنایسنید مرا هم نشایید،بفرمود تا هر دو را بر سر گور دارا بکشتند.چون خوراسان‏[و]*عراق بگرفت قصد هند کرد.فور12ملک هند پیش وی آمد با لکشر عظیم با بیست هزار پیل.ذو القرنین پس حکماء خویش را گفت چه حیلت بازان پیلان‏ که اسبان در پیش ایشان بنایستند.فرمودند تا اسبان کردند از مس و میان آن بر13فقط کردند و آنرا بر گردونها و میان آن آتش در زدند تا همه آتش گشت آنگه مصاف برکشیدند. فور ملک،پیلان را فرا پیش‏آورد،لشکر اسلام اسبان آتشین را فرا پیش کردند.پیلان خرطوم‏ بر آن اسبان آتشین می‏زدند،خرطوم ایشان می‏سوخت.پیلان از درد آن باز پس گشتند و خود را بر لشکر فور ملک افکندند همه هزیمت شدند.فورا بگرفتند و همه هند را بگرفتند و هر شهری که بگرفتند حکما و صناع ایشان را با خود ببردی تا تدبیرها و حیلتها می‏کردندی او را. نیز خدای تعالی او را علم و طریق چیزها بداده بود،و دو لشکر بود او را،یکی از نور و یکی‏ از ظلمت،لشکر نور او در پیش می‏رفتید14و لشکر ظلمت از پس،تا از پیش راه می‏بردندی‏ بدانچ خواستید14و از پس ایمن بودی از دشمنان از روم فرو رفت تا بحد مغرب.آنگه‏ بگشت بسوی مشرق تا بجا بلغا15رسید و آن شهر بر کنارهء دریا بود،عظیم،هرگز کس بر آن‏ دست نیافته بود که از دریا بدان راه نمی‏یافتندی وی بفرمود تا بر کنارهء دریا مناره‏ای بلند کردند،بر سر آن مناره آینیه‏ای عظیم از آهن چینی بنهادند مقابل آفتاب،تا چون آفتاب‏ برآمدی شعاع بران آینه افتادی،بعکس بازان شهر افتادی و بازیافتید14،آن شهر چوبین‏ بود،آتش در خان و مان ایشان افتاد،ایشان بفرماید آمدند،صلح خواستند،گفتند16بازگرد تا ما خطبه بنام تو کنیم و سه چیز دهیم که آنرا مانند نبود.حکیمی که در همه جهان بعلم و بصارة او نبود،و اسبی که در روزی سیصد فرسنک برود،و تیغی که بر کوه خاره زنی ببرد. پس آن حکیم خواست که حکمت خود فرا ذو القرنین نماید خنجره‏ای بر13روغن گاو کرد بفرستاد.ذو القرنین بفرمود تا آنرا بر سوزن در زدند17و با وی فرستاد.حکیم آن سوزنها را آیینه‏ای روشن کرد و با وی فرستاد.او بفرمود تا آن آیینه راهر دو روی روشن کردند باوی‏ فرستاد.حکیم گفت احسنت و مسلمان شد گفتند16این چه معنی بود؟گفت آن خنبرهء روغن‏ که فرستاد[م‏]*نمودم که من بر13علم‏ام چنانک خنبره‏ای.او جواب داد که هرچند که‏ چنین است،هم علم مرا در آن‏جای هست چنانک در زن‏18را در خنبرهء روغن جای است.وی‏ 19مران در زن‏18را آیینه کرد.نمود که علم من چون آیینه روشن است.آیینه را دو روی روشن بکرد تا بنماید که علم معرفت خدا باید تا آیینه را هر دو روی روشن بود.من‏ دریافتم،ایمان آوردم،آنگه چون ذو القرنین همه جهان بگرفت،وقتی نشسته بود،از مرگ‏ یاد کرد،زار بگریست.گفتند چه افتاد ملک را؟گفت وای از مرگ که آخر بیاید مرد پس گفت‏ هیچ حیلت نماند که نه من بکردم تا جهان بگرفتم.اکنون شما حیلتی دانید مرگ را؟حکما گفتند16مرگ را هیچ حیلت نیست مگر آنک آب حیوان خوری تا بمانی.گفت از کجا جویم‏ آب حیوان؟گفتند از تاریکی‏20گفت در تاریکی از جانوران چه ببیند؟گفتند16مادیان‏ بکر.بفرمود تا بیست هزار مادیان بکر بگزیدند و سواران برنشاند،و خفر را در پیش‏ ایشان کرد تا از پیش بشود و چشمهء حیوان را بجوید.خفر بیافت،وی نیافت نومید بازگشت‏ با خانهء خویش رسید،فریشته‏ای بوی آمد،چیزی مانند گوهر گران بوی آورد،گفت این را بسنج.بفرمود تا آنرا بترازو سنجند.هیچ سنگ بازان برابر نیامد.بفرمود تا بکبان‏21 بسنجند،هم بر22نیامد.بفرمود تا بکشتی بسنجند،هم برنیامد.فریشته گفت مشتی خاک‏ بازان بسنج.بسنجت‏23خاک گرانتر آمد،گفت بدیدی،این مثل آنست که او را خاک سیر داند کرد،آنگه اجلش فرارسید.

پی نوشت ها:

(1)-با-به.
(2)-بدید-پدید.
(3)-در اصل(گفتند)آمده ولی(گفته‏اند)مناسب‏تر است و شاید در اثر خطای ناسخ یا رسم الخط زمان باشد.
(4)-(از آن)از نظر عبارت زاید بنظر می‏رسد.
(5)-ملکت مناسب‏تر است.
(6)-همه جا پر بشکل بر نوشته شده است و ممکن است اینجا نیز چنین باشد.
(7)-(و)زاید بنظر میرسد.
(8)-دره-....و بضم اول و تشدید ثانی پوستی چند باشد باریک که بر هم بدوزند یا بر هم‏ ببافند و گناهکاران را بدان تنبیه سازند....-و بکسر اول در عربی آلت ضرب و زدن را گویند.
(برهان قاطع،مصحح دکتر محمد معین)
(9)-در متن خطی(روشنای)نوشته شده است.
(10)-خطر-بر وزن نظر،بمعنی قدر و منزلت و شأن و شوکت و عظمت باشد...
(برهان قاطع م.م)
(11)-چنین است در نسخهء خطی ولی بقرینهء عبارت(کشتیم)درست است.
(12)-فرو-بر وزن مور،نام رأی کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد و سکند او را کشت(-پور- porus و آن نام رای شهر کنوج(قنوج)بود بزمان اسکندر که‏ در مقابل او مقاومت رد و اسیر گردید و مورد عضو او قرار گرفت...)
(برهان قاطع م.م)
(13)-بر-پر
(14)-می‏رفتید-می‏رفتی،خواستید-خواستی،بازیافتند-بازیافتی(سبک کتاب)
(15)-جابلغا-جابلقا-باقات بر وزن جابلسا،شهریست بسر حد شرق....
(برهان قاطع م.م)
(16)-گفتند،در اصل نسخه بیشتر جاها بشکل(گفته‏اند)نوشته شده است.
(15)-مفهوم این جمله بسیاق عبارت آنست که در آن سوزن ریختند و شاید اصل جمله‏ بشکل دیگر بوده است.
(16)-درزن-بر وزن ارزن بمعنی سوزن باشد....(برهان قاطع م.م)
(19)-بنابسیاق کلام باید این جمله چنین باشد(من مران درزن را آیینه کردم.نمودم‏ که علم من چون آیینه روشن است.
(20)-تاریکی-...ظلمت،تیرگی،سیاهی:
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار که آب چشمهء حیوان درون تاریکی است
(گلستان 37)(برهان قاطع م.م)
(21)-کبان-کپان-بر وزن و معنی قپان است.(برهان قاطع م.م)
(22)-هم بر-بروزن قنبر همراه و قرین-و نظیر باشد و بمعنی برابر شدن و مقابل نشستن هم بنظر آمده است.(برهان قاطع م.م)
(23)-بسنجت؟بسنجت-وزن کرد،بسنجید.

مقالات مشابه

نگاه نو به ماهیت یأجوج و مأجوج و سدّ ذوالقرنین

نام نشریهپژوهشهای قرآنی

نام نویسندهحسن آب سواران, میثم فدایی

ذوالقرنين

نام نویسندهعلی محمودی

ذوالقرنین و کوروش، رؤیة قرآنیة

نام نشریهثقافتنا

نام نویسندهسپیده افشار رضائی

نقد و بررسی آراء درباره ذوالقرنین

نام نشریهمجله علوم انسانی دانشگاه الزهرا(س)

نام نویسندهعبدالکریم بی ازار شیرازی

اشاره‏ی تاریخی قرآن به ذو القرنین

نام نشریهمجله حافظ

نام نویسندهرضا ابراهیمی

آيا مراد از ذوالقرنين كورش است؟

نام نشریهبینات

نام نویسندهبهاءالدین خرمشاهی

كوروش، هرگز ذوالقرنين نيست!

نام نشریهبینات

نام نویسندهسیدموسی میر مدرس

ذوالقرنين در قرآن كريم

نام نشریهبینات

نام نویسندهمحمدهادی مهتدی